سبحانسبحان، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

هدیه آسمونی

اولین روز مادرم!

امسال برای اولین بار حس مادری رو توی روز بزرگ تجربه کردم! روز قشنگ مادر! از این حس و از این روز خیلی چیزا شنیده بودم اما امروز دارم لمسش می کنم! و تو این حس قشنگو به من هدیه دادی! فرشته کوچولوی نازنین من! قشنگ ترین هدیه خدا روی زمین! عاشقانه دوستت دارم و از اینکه این حس قشنگو به من می دی ازت ممنونم! عزیز مهربونم! امشب وقتی آروم موهاتو نوازش می کردم تا بخوابی لبخند می زدی! و این قشنگ ترین هدیه زیبایی بود که به من دادی! هیچ هدیه ای نمی تونه اونقدری که رضایت و شادی تو منو خوشحال می کنه شادم کنه! عزیز کوچولوی من! بهت قول می دم تمام تلاشمو برای شادی و خوشبختی تو بکنم! عاشقتم مامان! عاشق! عاشق عاشق!   امشب به خاطر آرامش ...
23 ارديبهشت 1391

صداهای جديد

امروز پسرم صداهای جدید درمی آورد! خودشم خیلی صداهاشو دوست داشت و مرتب تکرار می کرد. می گفت:"هی، هی" گاهی هم صداشو نازک می کرد و شبیه جیغ می کرد! خیلی دوست دارم زودتر حرف بزنه و کلمه های دست و پا شکسته شو بشنوم! مطمئنم از اون بامزه هایی می شه که یه بند حرف می زنه!
4 ارديبهشت 1391

واکسن 4ماهگی

خدای من! سه ساعت جیغ و داد و گریه! دیگه نمی دونستیم چیکار کنیم! هر ترفندی بلد بودیم بکار بردیم اما افاقه نکرد که نکرد! مجبور شدیم بریم دکتر. اما تا رسیدی تو ماشین خوابت برد. من که خیلی نگران شدم. آخه پسرم اصلا اهل گریه زاری نیست! اما بعد که رفتیم دکتر تازه فهمیدم دلیلش چیه! اکسنای چینی! الهی بمیرم. برای نوبت بعدی حتما می رم انستیتو پاستور. اونجا مطمئنا ایرانین!
4 ارديبهشت 1391

بازگشت صدا در حمام!

امشب مثل همه شبای دیگه ای که قرار بود پسرمو حمام کنم ساعت 9 می خواستیم بریم حمام. اما من که هنوز وسایلو آماده نکرده بودم سبحان جونمو گذاشتم توی وانش تا وسایلو ببرم. ( محض اطلاع وان بدون آب بود و کاملا از نظر ایمینی تائئید شده بود) قبلا هم این کارو کرده بودم اما امشب اتفاق جالبی افتاد و ... سبحان طبق معمول شروع کرد به سر و صدا درآوردن ولی این بار با صدای بلندتر. تازه متوجه بازگشت صدا در حمام شد و لحظه به لحظه صداشو بالاتر برد. خیلی بامزه بود. جیغ می کشید و داد می زد! و این داستان ادامه داشت ...
4 ارديبهشت 1391
1